جدول جو
جدول جو

معنی دست برنجین - جستجوی لغت در جدول جو

دست برنجین
(دَ بَ رَ)
دست برنجن. دست بند. دست اورنجن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دست برنجن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست برنجن
تصویر دست برنجن
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، دستینه، ایّاره، اورنجن، ورنجن، برنجن، یاره، دستیاره، یارج، سوار، آورنجن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ اَ رَ جَ)
دست آبرنجن. دست ابرنجن. دست برنجن. دست اورنجن. دستینه. (ازناظم الاطباء). رجوع به دست آبرنجن و دست برنجن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ جَ)
به معنی دست اورنجن است. (جهانگیری). سوار. دست برنجن. دست ورنجن. دستبند. و رجوع به دست برنجن و دست اورنجن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ رَ جَ)
دست برنجن. دستینۀ زنان. (ناظم الاطباء). دست اورنجن. دست ورنجن. و رجوع به دست اورنجن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ رَ جَ)
دستورنجن. دست برنجن. سوار. دستینه. دستبند. رجوع به دست برنجن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دستاورنجن. دست بند. دستینه. سوار. دستوار. دستورجن. دستورنجن: دستورنجین و گوشواره و آنچه داشت او را داد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ رَ جَ)
دست بند. دستاورنجن. دست برنجن. سوار. دست اورنجن. (جهانگیری). دستینه. دستواره. (شرفنامۀ منیری). دستوار. اسوار. (مهذب الاسماء). دست ورنج. دست برنجن است که دستینۀ طلا و نقرۀ زنان باشد. (برهان). جباره. زند. سوار. (دهار) : تسور، تسویر، دست ورنجن پوشانیدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تخلید، توقیف، دست ورنجن در دست کسی کردن. (دهار) : سرمه است و انگشتری و دست ورنجن و خضاب. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 32)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ جَ)
مخفف دست برنجن است و آن حلقۀ طلا و نقره و امثال آن باشد که در دست کنند. (برهان) (آنندراج). و رجوع به دست برنجن و دست ابرنجن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ رَ جَ)
دست آبرنجن. دست آورنجن. دست برنجن. دست بند. دستینۀ زنان که میلی است از طلا و نقره. (از برهان) (از آنندراج). و رجوع به دست برنجن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ جَ)
دست ابرنجن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دست برنجن. دست آورنجن. دستبند. رجوع به دست برنجن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ رَ جَ)
دستینه ای باشد از طلا و نقره و مانند آن که زنان بر دست کنند. (برهان) (از آنندراج). زیوری است مانند حلقه که زنان بر ساعد پوشند و به هندی کنگن گویند. (غیاث). به فتح باء است برای اینکه فتحه بدل ’آ’ می باشد و اصل دست آبرنجن بوده. (یادداشت مرحوم دهخدا). صاحب آنندراج در وجه تسمیۀ آن گوید:مرکب است از سه کلمه، یکی دست دوم اورنج مبدل اورنگ به معنی زیب و زینت سوم نون رابطه یا نسبت، و دست ورنجن مخفف و دست برجن به حذف نون مبدل آن، و بر این قیاس پابرنجن و پارنجن و پاورنجن و پااورنجن، پس معنی ترکیبی آن زیب دهنده و آرایندۀ دست و پا بود. - انتهی. دست اورنجن. (جهانگیری). دست آورنجن. دست آبرنجن. دست ابرنجن. دست ورنجن. دست رنجن. دست برجن. دستورنج. دستورنجین. دستبند. دستیانه. دستانه. النگو. ایاره. جباره. خلد. سوار. شوذق. غن. یارج. یاره:
چنان چون دو سر از هم باز کرده
ز زر سرخ یکتا دست برنجن.
منوچهری.
خشل، سرهای دست برنجن. داحه، دست برنجن تافته به ابریشم. ذبل، استخوان پشت دابۀ دریائی است و از آن دست برنجن و شانه ها سازند. سوار قلد، سوار مقلود، دست برنجن تاب داده. قلب، دست برنجن زنان. (منتهی الارب). مسکه، دست برنجن از عاج. معصم، جای دست برنجن. (دهار).
- دست برنجن اهل سند، (؟) : صفت ذرور مشکین اخضر، بگیرند سرطان بحری و دست برنجن اهل سند و کفک دریا و سرگین سوسمار. (ذخیرۀ خوارزمنشاهی ورق 287 روی 1 یازده سطر به آخر مانده، از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست برنجن
تصویر دست برنجن
دستبند سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست ابرنجن
تصویر دست ابرنجن
دستبند سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست برجن
تصویر دست برجن
دستبند سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست فرنجن
تصویر دست فرنجن
دستبند سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست برنجن
تصویر دست برنجن
((~. بَ رَ جَ))
دستبند، النگو
فرهنگ فارسی معین